●•٠سروده های استادشهریار٠•●

●•٠سروده های استادشهریار٠•●

شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق - به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی *"به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند ... نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت"
●•٠سروده های استادشهریار٠•●

●•٠سروده های استادشهریار٠•●

شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق - به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی *"به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند ... نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت"

عشق استاد

 

شهریار عشق

تقدیم به ساحت آسمانی شعر و ادب ایران زمین و تقدیم به روح بلند شهریار


در این دنیای وانفسای حسرت زای بی فردا

                          خدایا عاشقان را غم مده شکرانه اش با من

 

 

شهـریار یک عشق اولی آتـشین دارد که خود آن را عشق مجاز نامیده. در این کوره است که شهـریار 

   گـداخـته و تصـویه می شود. غالـب غـزلهـای سوزناک او، که به ذائـقـه عـمـوم خوش آیـنـد است، یادگـار این دوره است. این عـشـق مـجاز اسـت کـه در قـصـیـده ( زفاف شاعر ) کـه شب عـروسی معـشوقه هـم هـست، با یک قوس صعـودی اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفانی و الهـی تـبدیل می شود. ولی به قـول خودش مـدتی این عـشق مجاز به حال سکـرات بوده و حسن طبـیـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولی برای او تجـلی کرده و شهـریار هـم با زبان اولی با او صحـبت کرده است. 

استاد سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار در سال 1283شمسی در تبریز متولد شدند ایشان فرزند حاج اقا خشگنابی از وکلای درجه اول تبریز که از دانشمندان و اهل ادب بود می باشند

شهریار تحصیلات خود را با خواندن گلستان و نصاب اغاز کردند و سپس تحصیلات متوسطه را در دارالفنون به پایان رساندند و وارد دانشکده طب شدند ولی پس از پنج سال تحصیل کمی قبل از اخذ درجه دکترا دانشکده را ترک کردند و در شهریور ماه 1367 بدرود حیات گفتند و ایشان را در مقبره الشعرای تبریز به خاک سپردند.

 

شرح عاشقی استاد 

شهریار سیکل دوم متوسطه را به پایان رسانده و به اصرار پدر در رشته طب دارالفنون ثبت نام کرده بود به کمک ابوالقاسم شهیار اتاقی در محل سرچشمه اجاره کرد که به مدرسه نزدیک باشد صاحبخانه امیر لشکر عبدالله خان طهماسبی بود شهریار در این خانه با افراد زیادی اشنا میشد که یکی از ان افراد سرهنگ ارتش بود که البته ایشان اهل ذوق و هنر هم بود و هنگامی که از طبع شعر شهریار مطلع شد به او علاقه پیدا کرد و پس از انکه از رشته تحصیلی شهریار با خبر شد علاقه اش به او دو چندان شد و از او خواست در خانه به دخترش درس بدهد و شهریار پذیرفت

شهریار در اتاق خانه سرهنگ منتظر بود پس از چند لحظه دختری زیبا با قامتی بلند وارد اتاق شد و سلام کرد . شهریار سرش را بلند کرد ناگهان تمام بدنش خشک شد چشمانش از تعجب گرد شد همان دختری بود که در رویاهای خود دیده بود دختر که از رفتار شهریار تعجب کرده بود ارام روی صندلی نشست . دست و پای شهریار می لرزید . قلم در دستش بلند نمی شد سرش را پایین انداخت و با صدای ارامی به دختر درس میداد .

جلسات تکرار میشد و شهریار هنوز اسم دختر را نمیدانست ولی در خیالاتش او را پری مینامید . جلسات روز به روز تکرار میشد و شهریار بیشتر عاشق پری میشد یک روز وقتی وارد حیاط خانه سرهنگ شد پشت پنجره اتاق سایه کسی را دید تا شهریار به ان سو نگاه کرد سایه پنهان شد نمی توانست باور کند یعنی پری بود که به استقبال او امده بود و قبلا وارد اتاق شده بود چند بار دیگر این صحنه تکرار شد و پری هم عاشق شهریار شد

تا اینکه سرهنگ و همسرش از این موضوع با خبر شدند و قرار شد تا اتمام درس شهریار و پری ان دو نامزد بمانند . نامش ثریا بود ولی شهریار همچنان او را پری صدا می کرد...

بعد از مدتی پری با یکی از درباریان ازدواج میکنه و شهریار را دستگیر میکنند و به بازداشتگاه میبرند و با وساطت مادر پری از کشتن شهریار جلوگیری میکنند و اون را ازاد میکنند . بعد از مدتی که از ازادی شهریار می گذرد صمیمی ترین دوست شهریار ابوالقاسم شهیار فوت میکنه و شهریار روزبه روز حالش بدتر میشه

... شب بیست و سوم ماه رمضان بود شهریار شب را در یکی از دهات خراسان میگذراند ناگهان سراسیمه از خواب پرید موذن الله اکبر اذان صبح را میگفت خواب حاج میر اقا پدرش را دیده بود که روی کره ماه در حال حرکت است و در حالی که نور ماه تا سینه او را در بر گرفته بود صدای خنده اش در فضا می پیچید دو روز بعد تلگراف فوت پدرش به دستش رسید بعد از تدفین پدر به خراسان برگشت ولی پس از مدتی بیمار شد . بیماریش روز به روز بیشتر می شد امیدی به زنده ماندن نداشت دوستانش او را با ظاهری اشفته و اندامی نحیف به تهران اوردند و در بیمارستان بستری کردند

یک روز صبح در حالی که مثل روزهای گذشته به درختان داخل حیاط بیمارستان خیره مانده بود ناگهان احساس کرد کسی بالای سرش ایستاده است. سرش را به ارامی برگرداند پری را بالای سر خود دید ، مات و مبهوت به چهره او خیره شد نمی توانست باور کند بعد از این همه سال او را می بیند او را که به خاطرش خیلی از چیزها را از دست داده بود و رنجها کشیده بود میخواست رو برگرداند ولی نمی توانست می خواست نفرینش کند ولی محبتش هنوز بر دل او بود لبخندی زد و لبان بی رنگش از هم گشوده شد

 

 

 

  حالا چرا

آمدی   جانم   به   قربانت   ولی   حالا   چرا

                                 بی وفا  حالا  که  من  افتاده  ام  از پا چرا

نوشدارویی  و  بعد  از  مرگ   سهراب   امدی

                                سنگدل  این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر  ما  را  مهلت  امروز  و  فردای  تو  نیست

                               من  که  یک  امروز  مهمان  توام  فردا  چرا

نازنینا    ما    به    ناز    تو    جوانی    داده ایم

                               دیگر  اکنون  با  جوانان  نازکن   با   ما   چرا

وه  که   با   این   عمرهای   کوته   بی   اعتبار

                             این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود

                            ای    لب    شیرین    جواب  تلخ سربالا   چرا

ای شب هجران که یکدم درتوچشم من نخفت

                           این  قدر  با  بخت  خواب  الود  من   لالا   چرا

اسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

                          در  شگفتم  من  نمی پاشد  زهم   دنیا   چرا

در  خزان  هجر   گل  ای   بلبل   طبع   حزین

                         خامشی   شرط   وفاداری   بود    غوغا   چرا

شهریارا  بی حبیب  خود  نمی کردی  سفر

                         این   سفر   راه   قیامت   میروی    تنها    چرا

 

هردو گریه می کردند و اشک های شهریار اخرین لکه های کدورت را می شست چهره هایشان گویای زندگی سختشان بود پری بعد از کشته شدن شوهر اول خود با پسر عموی رضاخان ، چراغعلی ، معروف به امیراکرم ازدواج میکند ولی ان ازدواج نیز چندان به طول نمی انجامد و امیراکرم هم از دنیا می رود و پری برای دومین بار در جوانی بیوه می شود

پری چندین بار دیگر به ملاقات شهریار امد و حال شهریار روز به رزو بهتر می شد تا اینکه بهبودی خود را بازیافت و از بیمارستان مرخص شد و در خیابان ژاله( شهدای فعلی) خانه ای اجاره کرد مشغول مرتب کردن اثاثیه خانه جدید بود که صدای در بلند شد شهریار در را باز کرد پری مقابل در بود چهره اش غمگین و افسرده بود وارد خانه شد در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت میخواهم اگر تو قبول داری همسر تو باشم اشک از چشمان شهریار سرازیر شد بعد از این همه سال بعد از این همه سختی چه می توانست به پری بگوید؟

شعر حضرت حافظ را زیر لب زمزمه می کرد

من  از  بیگانگان  هرگز  ننالم

              که با من هرچه کرد ان اشنا کرد

شهریار مدتی مهلت خواست تا در این مورد فکر کند . هرچه با خودش کلنجار رفت حاظر به ازدواج با پری نشد نمیدانست چرا؟ شاید هنوز لکه هایی از کدورت و کینه بر قلب شهریار سنگینی می کرد:

                                      ناله ناکامی

برو  ای  ترک   که   ترک   تو  ستمگر   کردم

                           حیف از ان عمر که در پای تو من سر کردم

عهد  و  پیمان  تو   با   ما   و   وفا   با   دگران

                           ساده  دل من  که قسم های تو  باور کردم

به  خدا  کافر  اگر  بود  به   رحم   امده   بود

                           زان  همه  ناله  که  من پیش  تو کافر کردم

تو  شدی  همسر  اغیار  و  من  از  یار و دیار

                           گشتم  اواره  و  ترک  سر  و  همسر   کردم

زیر    سر   بالش   دیباست   ترا   کی   دانی

                           که  من  از  خار  و  خس  بادیه  بستر  کردم

در  و  دیوار  به  حال  دل   من   زار   گریست

                           هر   کجا   ناله   ناکامی   خود  سر     کردم

در  غمت  داغ  پدر  دیدم  و   چون   در   یتیم

                           اشک    ریزان    هوس   دامن   مادر    کردم

اشک  از  اویزه  گوش  تو   حکایت   می کرد

                           پند  از  این  گوش  پذیرفتم  از  ان  در   کردم

پس از این گوش  فلک  نشنود  افغان کسی

                          که من این  گوش  ز فریاد  و  فغان  کر  کردم

ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در

                         دیده  را  حلقه  صفت   دوخته   بر   در    کردم

شهریارا    به   جفا    کرد  چو   خاکم   پامال

                        ان  که  من  خاک  رهش را به سر افسر  کردم

 

و شاید عشق پری از همان ابتدا عشق به یک دختر نبود شاید گذشت ایام از ان عشق نافرجام عشق پایداری ساخته بود شاید عشقی نامتناهی که شهریار از ان خبر نداشت شاید شهریار دنبال چیز دیگری بود . به هر حال معلوم نبود در قلب پاک شهریار چه می گذشت که او را از این ازدواج باز می داشت به هر حال پری با دلی اندوهبار او را ترک کرد .

 

  (قسمتی از کتاب زندگی شهریار نوشته مظفر سربازی)

منبع: http://shahryare-eshgh.blogfa.com

 

نظرات 13 + ارسال نظر
حمید عسکری سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 08:28 http://sobhbabaran.blogfa.com

سلام وعرض ادب دوست گرامی
گیلان من پراز زیبایی های خاص خودشه وآدمهایی که با نجابت حضورشان به این زیبایی های خدایی رنگ وسازی دوباره می بخشند .کودکی های ما تو گیلان همیشه برایمان خاطره انگیزترین روزهای عمرند که با یادآوریشان گل لبخند بر لبانمان می نشیند وبازی هایی که رنگ وبوی تمام سادگیهایمان را دارد .ممنونم از نگاهتون ولطفتون

سلام دوست گرامی
من هم بهترین خاطرات بچگیموتوکوچه پس کوچه های ناب گیلان گذروندم .
کاملاحس خوبتون رودرک می کنم
ازتون ممنونم که بانوشتن خاطره ی زیباتون منویاداون روزهاانداختید.
مؤید باشید.

میثم دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 02:00 http://http:/

سلام
خسته هم نباشین
خیلی خوبه که هر لحظه این وب محتواش بیشترو بیشتر میشه !!!
موفق باشین ....

سلام آقای علیشاهی
ممنونم ازلطفتون
مزین فرمودید
مؤید باشید.

shahverdi یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 16:28

سلام خانم ابراهیمی.خیلی زیباست

سلام
خوش آمدیدآقای شاهوردی
تشکر
نظرلطف شماست

حمید عسکری یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 08:51

قالب درست شد .

هرشب تنهایی یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 08:50 http://baransobh.blogsky.com

سلام مجدد وعرض ادب واحترام دوست معزز وگرامی .ممنونم از لطف ومحبت بیکرانتون

سلام
خواهش می کنم
تشکر

باتوام یوسف ...
روز محشر به زیبایی بر گریبانت مناز
از زلیخا ...
تو نبینی گریبان چاک تر ...

سلام وصبح اول هفته تون بخیر دوست گرامی .ممنونم از نگاه زیباتون به وب حقیر متاسفانه قالب وبلاگتون اجازه خوندن نوشت هاتون رو نمیده .

سلام
صبح شماهم به خیروخوشی
چشم ،به خاطرعکس پس زمینه هستش که برش میدارم.
ممنون ،لطف کردید
درضمن نوشته اتون خیلی زیباست وتشکرازاینکه باشعرهای زیباودلنشینتون وبلاگم رومزین می کنید.

امیر اینانلو چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 17:05 http://AmirBInanlou.blogfa.com

شرمنده مشکلاتی پیش اومده بود ک سعادت نداشتیم خدمت برسیم

خواهش می کنم
این چه حرفیه
اینجامتعلق به شماست
ممنون که سرمیزنیدبهم
پاینده وسربلندباشید

امیر اینانلو چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 14:20 http://AmirBInanlou.blogfa.com

عالی بوددددد

سلام آقای اینانلو
تشکر
چه عجب
قبلا فقط می آمدیدسک سک می کردیدمیرفتید
خوش آمدید

مینا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 14:12 http://khakebarankhordeh.blogfa.com/

سلام مریم جونم خوبی ممنونم از حضورت
وبم به روز شده تشریف بیار
راستی ممنون بابت لینک
منم لینکت کردم

سلام دوست جونم
چشم عزیزم حتمامیام
خواهش می کنم قابلی نداشت

کوچه های باران خورده چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 11:25 http://sobhbabaran.blogfa.com

باران ...
زنی نشسته در زورق مهتاب ،پاروزنان
رو به هفت شهر عشق،نجواهای شبانه درگوش
با لالایی آب در صبح

سلام وظهرتون بخیر دوست گرامی ممنونم از لطفتون

سلام خوش آمدید
خواهش می کنم
ممنون ازمتن زیباتون

کوچه های باران خورده سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 13:41 http://sobhbabaran.blogfa.com

این جا من و تو تنها نیستیم
زمان هم در کنارمان میگذرد.
این جا کنارم بمان تا با هم
هر کدام
گوشه ای از غم این انسان ها را
به زمان بسپاریم...

سلام وممنونم از لطف ومحبت بیکرانتون دوست گرامی شعر زیبایی بود از استاد شهریار

عشق یعنی تو از آن کسی باشی و من.. عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم.
سلام وتشکرازمحبتتون

چکاوک شنبه 20 تیر 1394 ساعت 21:17 http://yazdan-paki1.blogsky.com

تقریبا شبیه فیلم شهریار بود آبجی
آخی
نازی
تا بوده همین بوده رسم زمانه است دیگر

آره خب
تابوده همین بوده کاریشم نمیشه کرد

شاهوردی پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1394 ساعت 21:29

خداوندا"
انچنان مراازخودبی خودکن...
که به هرجامینگرم توباشی...



موفق باشی

متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد