ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل
میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت
چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
صفیــر مرغ برآمــــد، بط شـــــراب کجاست
فغان فتـــاد بـــه بلبل، نقاب گــل که کشید
ز میــوههــــای بهشتی چــــه ذوق دریابــــــد
هـر آن که سیب زنخــدان شاهــدی نگـــزید
مکن ز غصــه شکــایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید
چنان کرشمـــهی ساقی دلم زدست ببرد
که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
من این مرقع رنگین چــو گل بخواهم سوخت
کــه پیر بادهفـــــروشش به جرعه ای نخرید
بهــــار میگــــذرد دادگستـــــــرا دریــــــاب
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید
حافظ
عیدت پیشاپیش مبارک
سلام
ممنونم
عیدشماهم مبارک باشه
ان شاالله سال خوب وپربرکتی درکنارخانواده وعزیزانتون داشته باشید
یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی
یادت بخیر
یار فراموش کار من . . .
شهریار
عالی بود
تشکر
در انتظارِ تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبـولِ تو اُفتَد فدای چشــمِ سیاهـت
شهریار
پس از لحظه های دراز
بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید
و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند
و هنوز من
ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم
که براه افتادم
پس از لحظه های دراز
سایه دستی روی وجودم افتاد
ولرزش انگشتانش بیدارم کرد
و هنوز من
پرتو تنهای خودم را
در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم
که براه افتادم
پس از لحظه های دراز
پرتو گرمی در مرداب یخ زده ساعت افتاد
و لنگری آمد و رفتش را در روحم ریخت
و هنوز من
در مرداب فراموشی نلغزیده بودم
که براه افتادم
پس از لحظه های دارز
یک لحظه گذشت
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
که در خوابی دیگر لغزیدم
سهـــراب سپـــهری
سلام
خیلی قشنگ بود
ممنون
بهار در راه است و من آرام آرامم...
بهار در راه است ...
وبوی تو پرمیشکد تاخود من ...
بوی تو ...
پرچین هزار تب میشود دور تنم
در این روزها سرد و تلخ زمستانی ...
بهار نزدیکه وشکوفه های آلوچه ورقص دل انگیزشان در باد
نشان از آرامشی محض دارد و بهاری دانگیز .
برایتان سلامتی وتندرستی و ساختن سالی پربار آرزومندم
روزگارتان خوش وپاینده باشید.[گل][گل][گل][گل]
درود
ممنونم
همچنین برای شماهم سالی نیکو وپراز اتفاقای خوب آرزومیکنم
موفق وسربلندباشید
نیمی از جانِ مرا بردی،محبت داشتی
نیمِ باقیمانده هم هروقت فرصت داشتی
برزمین افتادم ودیدم به سویم میدوی
دستِ یاری چیست؟سودای غنیمت داشتی..
با سلام خدمت شما خواهر عزیزم
خواهش میشه خواهری میدونم این روزها همه گرفتارن همین که میاد و یه نگاهی میکنید برای بنده خیلی با ارزشه مرسی خواهری
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
[قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب]
سلام وعرض ادب
ممنونم ازلطفتان